|
|
نوشته شده در پنج شنبه 16 خرداد 1392
بازدید : 432
نویسنده : hosein
|
|
نوشته شده در پنج شنبه 16 خرداد 1392
بازدید : 437
نویسنده : hosein
|
|
نوشته شده در پنج شنبه 16 خرداد 1392
بازدید : 372
نویسنده : hosein
|
|
نوشته شده در چهار شنبه 15 خرداد 1392
بازدید : 524
نویسنده : hosein
|
|
نوشته شده در چهار شنبه 15 خرداد 1392
بازدید : 595
نویسنده : hosein
|
|
نوشته شده در سه شنبه 14 خرداد 1392
بازدید : 510
نویسنده : hosein
|
|
نوشته شده در سه شنبه 14 خرداد 1392
بازدید : 346
نویسنده : hosein
|
|
داستان دوشس و جواهر فروش
الیوربیكن در بالای خانه ای مشرف به گرین پارك زندگی میكرد. او آپارتمانی داشت؛ صندلیها كه پنهانشان كرده بودند، در زوایایی مناسب قرار داشتند. كاناپهها كه روكی برودری دوزی شده داشتند، درگاه پنجرهها را پر كرده بودند. پنجرهها، سه پنجره ی بلند، اطلس پر نقش و نگار و تور تمیز را تمام و كمال به نمایش میگذاشتند. قفسه ی چوب ماهون زیر بار براندیها، ویسكیها و لیكورهای اصل شكم داده بود و او از پنجره ی وسطی به پایین و به سقفهای شیشه ای اتومبیلهای مد روز متوقف در كنار جدولهای باریك خیابان پیكادلی نگاه میكرد. نقطه ای مركزی تر از این نمیشد تصور كرد. و در ساعت هشت صبح پیشخدمت مرد صبحانه ای او را در یك سینی میآورد؛ پیشخدمت روبدشامبر ارغوانی تا كرده ی او را باز میكرد؛ با ناخنهای بلند و تیز خود نامههای الیور را میگشود و كارتهای دعوت سفید و ضخیمیرا بیرون میآورد كه امضای دوشسها، كنتسها، ویسكنتسها و دیگر بانوان متشخص بر آنها حك شده بود. بعد نوبت شست و شو بود؛ سپس نان تست خود را میخورد؛ بعد روزنامه اش را كنار آتش سوزان و روشن زغالهای الكتریكی میخواند.
ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط:
,
,
:: برچسبها:
داستانهای کوتاه و زیبا ,
داستانهای عارفانه ,
داستانهای شیرین ,
داستانهای عاشقانه ,
داستانهای آدلاین ویرجینیا وولف ,
نوشته شده در سه شنبه 14 خرداد 1392
بازدید : 680
نویسنده : hosein
|
|
نوشته شده در سه شنبه 14 خرداد 1392
بازدید : 408
نویسنده : hosein
|
|
نوشته شده در سه شنبه 14 خرداد 1392
بازدید : 375
نویسنده : hosein
|
|
نوشته شده در سه شنبه 14 خرداد 1392
بازدید : 382
نویسنده : hosein
|
|
نوشته شده در یک شنبه 12 خرداد 1392
بازدید : 753
نویسنده : hosein
|
|
نوشته شده در شنبه 11 خرداد 1392
بازدید : 3207
نویسنده : hosein
|
|
نوشته شده در جمعه 10 خرداد 1392
بازدید : 1042
نویسنده : hosein
|
|
دوست دارم که یک شب جمعه
صبح گردد به رسم خوش عهدی
ناگهان بشنوم زســــمت حجاز
نغمـــــــه
ی دلخوش انا المهدی
جمله جمله نه! واژه واژه تورا
ای سفر کرده گفتگو کردیم
کوچه کوچه نه! خانه خـــانه تورا
سالیانـ ــی ست جستجو کردیم
سوره سوره نه! آیه آیه تو را
در مناجــــــــــات آرزو کردیم
جمعه جمعه نه! لحظه لحظه تو را
ندبه کردیم و های و هو کردیم . . .
ازشنبه درون خود تلنبار شدیم تا آخــــــــــــر پنج شنبه تکرار شدیم
خیر سرمــــــــان منتظر دیداریم جمعه شد و لنگ ظهر بیدار شدیم . . .
:: موضوعات مرتبط:
جملات زیبا درباره ی امام زمان (عج) ,
,
:: برچسبها:
دوست دارم که یک شب جمعه ,
صبح گردد به رسم خوش عهدی ,
نوشته شده در پنج شنبه 9 خرداد 1392
بازدید : 623
نویسنده : hosein
|
|
|
|
|